کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 17 روز سن داره

دختر یلدا

کرم پیله پروانه

چندر وز پیش بابا امیر طی جستجوهاش لابلای درخت انگور توی حیاط  یه کرم پیدا کرد و اوردش توی خونه کیمیا خیلی ذوق کرده بود و کردش با کمی برگ توی شیشه فوقتی بهش گفتیم خفه میشه گفت : چند تا سوراخ توی درش بزنیم تا هوا بره و بابا هم همین کار را کرد و بعد شیشه را برد بالا تا عمو ببینه ، همین که عمو میخواست در شیشع را باز کنه آژیر کیمیا رفت اسمون که چرا میخواد  کرمم را اذیت کنه و گریه کنان شیشه را گرفت اومد پایین ف خیلی دوستش داشت و میخواست نگهداری کنه تا پروانه بشه کیمیا می شست و برگ خوردنش را نگاه میکرد و باهاش بازی میکرد چند روزبعد کرم پیله بست   الان منتظر یم تا پروانه بشه   ...
3 مهر 1392

جشن شکوفه ها

              باور نمیشه که امروز باید از خواب ناز بیدارت کنم و لباست بپوشونم و راهی کلاست کنم انگار دیروزبود که با صدای گریه های کودکانه ات قلبم میلرزید وسریع شروع به شیرخوردن میکردی هرچه بزرگتر میشی دلم بیشتر برای کودکیت تنگ میشه برای خنده های بی دلیلت و گریه های که هیچ وقت بی دلیل نبود . همیشه گفتم خدای تو منر ا خیلی دوست داشت که با نبود ن پدرت هیچ گاه مرا اذیت نکردی اون موقع توی شکمم مهمون بودی تنها دعایم درک بالا و منطق بالای تو بود و خدا این دعای مرا بی جواب نگذاشت فرشته کوچولوی من ، تو واقعا فرشته بود و زمینی نبود ی و من اگه فراق بابا را...
3 مهر 1392

پاییز

  پاییز شروع شد و من به خاطر مشغله هایم نتونستم این فصل زیبای خدارا که مهمترین فصل زندگی من هست را تبریک بگم   پاییز برای من یعنی زندگی سالروز عقد    عروسی        تولد امیر       و تولد شیرین ترین                           هدیه خدا                 کیمیا ی من     هستی من   &nb...
3 مهر 1392

اسباب کشی به خونه بابا حسن

  تابستون تموم شد و بابا امیر باید برمیگشت تهران تا ترم آخر  را هم به امید خدا تموم کنه برگرده پیش ما ، 5 شنبه 28 شهریور بلیط گرفت و من اون روز را مرخصی گرفتم تا به امور ثبت نام کیمیا و خانه برسم .بابا   ظهرساعت 2 بلیط داشت و من دخملی ایشون را باید به  ترمینال  می بردیم  موقع رفتن اب و قران آماده کردم تا بابا را از زیر قران رد کنم وقتی کاسه اب را دید کیمیا گفت : این برای چیه ؟   گفتم : پشت سر بابا بریزم تا زود برگرده گفت : اخه لباسهاش خیس میشه گفتم : نه عزیزم به لباسهاش نمیریزم و نشونش دادم که چطور این کار را میکنیم وقتی  بابا داشت میرفت به بابا گفت : از بیمارست...
3 مهر 1392

شيرين زبونيها و اولين پس اندازش

    خاتون كلمه دكمه  را ميگه : كمپه  يه  روز  جلوي اينه ايستاده بود  با خودش تمرين ميكرد  كمپه    دكپه   و من هم نگاش ميكرد و هراز گاهي از من ميپرسيد  مامان چي بود  بهش ميگفتم : دكمه  و با خودش تمرين كرد تا ياد گرفت بگه دكمه    خودش ميگه من اين  كلمه ها را اشتباه ميگم : خچال  يخچال     عقب   عبق     جنگل   گنجل         چنگال    كنچال      نوشتم   ننشتم   و.....   يه شب روبروي تلويزيون نشسته بود توي بغلم و تلويزي...
3 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد